رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

رایان عشق مامان و بابا

3 ماهگیت مبارک رایان جونمممم.

سلام پسرنازنیم.دیروز6 شهریور 91 بودوتو 3 ماهه شدی. سومین ماه تولدت مبارک. خداروهزارمرتبه شکر به خاطراینکه توروبه ما هدیه داد.الان که ایناروبرات مینویسم کلی خسته و خواب آلود هستم تازه هم از پیش دکترت برگشتیم.عزیزم دیشب خیلی مریض بودی.همه شیری رو که میخوردی بلافاصله استفراغ میکردی.تا حالا اینطوری نشده بودی.مامان و بابا هم تا خود صبح از ناراحتی خوابشون نبرد.ولی خداروشکرالان بهتری و دکتر گفتن جای نگرانی نیست. اینم خاطره 3 ماهگیت بوددیگه.خدااااااااااااااااااروشکرکه الان خوبی.   سلامتی و شادابی تو اولین آرزوی منه.مامان مهرنوش. ...
7 شهريور 1391

پسرعمو امیرمهدی هم به دنیااومد...هوراااا

رایان جونم یه خبر خوب... دیشب پسر عمو رادوزن عمو الهام به دنیا اومد.اسمش رو هم گذاشتن امیر مهدی.من هنوز ندیدمش اما بابایی میگه اونم شبیه به باباشه.خیلی هم تپلیه .....ولی هیچکس رایان من نمیشه. ...
5 شهريور 1391

حرکات دستای قشنگ رایان کوچولو ...

سلام کوچولوی ناز مامان.این روزا خیلی ماهتروخوشگلتر شدی والبته شیطونتر.همه فامیل عاشقتن.ازخاله ها ودایی ها و عمو ها و مادر جونا و آقاجونا گرفته تا عمو و عمه و خاله و دایی های بابا و مامان.کارایی هم که ازت میبینیم نشون دهنده اینه که روز به روز هوشیارتر میشی. وقتی ذوق میکنی دوتاپاتوبلندمیکنی ویه لحظه اون بالا نگه میداری وبعدش میکوبی زمین.تا ازت غافل میشم میبینم دست راستت تو دهنته.وقتی داری شیر میخوری سعی میکنی دست راستت رو روشیشه شیرت بذاری واونونگه داری ولی هنوز موفق نشدی که خودت شیشه رو بادستت نگه بداری.وقتی هم که دیگه سیر میشی خودت با همون دست شیشه رو پس میزنی وسعی میکنی باصداهایی که ازخودت در میاری...
5 شهريور 1391

دوتا کار جالب....

عزیزم امروز 16/05/1391 هستش و من اومدم تا دو تا کار جالبت روبرات خاطره کنم.امروز که داشتم قطره چشمت رو میریختم (آخه چشمای قشنگت خیلی قی میکنه وتا حالا 2تا قطره عوض کردیم) توچشم راستت رو بستی وقطره ریخت زیر چشمت وتو سریع بادستت اونو پاک کردی عین آدم بزرگا...  و منو تو کف این کارت گذاشتی.بعدش هم خوابوندمت و روتو ملحفه کشیدم که زیر کولر سرمانخوری ولی تو بادست کوچولوت خودت گوشه ملحفه رو گرفتی و اونو کنار زدی انگار که گرمت بود.میدونم که هر2 تا کارت غریزی بوده و شاید حالاحالاها دیگه تکرارش نکنی ولی برای من خیلی قشنگ بود.... ...
16 مرداد 1391

اولین ارتباط پسر نازمون با دنیای عروسکاش.

سلام کوچولوی ناز مامان.امروز 1391.05.15 هست ومن متوجه اولین توجهات ونگاههای عمیقت به عروسکای بالای تختت شدم. امروز صبح تورو تو تختت خوابوندم تا با صدای موزیک آویز بالای تختت مشغول بشی ومنم یه کم به کارام برسم.وقتی یه ربع بعداومدم بهت سربزنم دیدم باتعجب ودقت خاصی به عروسکایی که بالای تختت آویزون هستن نگاه میکنی و هرازگاهی هم باذوق براشون دست و پا تکون میدی انگارتوعالم خودت باهاشون حرف میزنی.کلی کیف کردم و رفتم تابه بقیه کارام برسم.چنددقیقه بعدخسته شدی و شروع به گریه کردی اومدم رودست راستت خوابوندمت و رفتم بعدش که اومدم بهت سر بزنم دیدم این دفعه با هزارپای سبزکنارتختت گرم گرفتی و براش دست و پاتکون میدی و میخندی.ازاین...
15 مرداد 1391

رایان 2 ماهه من.هوراااااااااا

سلام پسر قشنگم.امروز تو 2 ماهه شدی و مادرکنارتو روزای قشنگ و رویایی رو میگذرونیم. روزامیگذرن و تو بزرگتر میشی و باکارات که نشون میده داری رشد میکنی زندگی رو برای ما زیباتر میکنی. دیگه شیشه شیرت رومیشناسی ووقتی تو دستم میگیرم اونو بانگاه دنبال میکنی.کم کم به جغجغه هات عکس العمل نشون میدی و از صداشون ذوق میکنی.عاشق آرک تو سقف سالن و لامپاش هستی و حتی وقتی لامپاش خاموش هستن هم چشم ازش برنمیداری.خنده های صبح زودت هم که دیدنیه.اغلب صبحها ساعت 5 یا 6 که برای شیر بیدار میشی بعدازاینکه شیرت رو خوردی شروع یه خندیدن میکنی.بابات به شوخی میگه انگارتو شیراین ساعتش یه درصدی الکل ه...
6 مرداد 1391