پسر قشنگم امروز خیلی روز بدی بود.توروبردیم مطب دکتر عندلیب وختنه شدی.من و تو و بابایی و عمو فرهاد.مادرجونا هم خواستن بیان ولی ماگفتیم نه.خیلی خیلی خیلی دردآوربودبرام گریه های تو. اونجا توی مطب وقتی بهت آمپول بی حسی زدن تو خیلی جیغ کشیدی و گریه کردی اون لحظه متوجه شدم که دوتا مروارید کوچولو اززیر لثه فک پایینت آماده بیرون اومدنه.خیلی هیجانی شدم اما میون گریه های تو و تلاش بابایی و عمو فرهاد برای آروم کردنت جایی برای فکرکردن بهش نبود.ایشالله که خیره..... به قطره استامینوفن هم حساسیت داری و سریع میاری بالا.خداخودش کمک کنه که این موضوع باعث تب و...نشه.آرزوی من سلامتی و شادبودن توهست. دوستت دارم رایان جونم.مامان مهرنوش. ...